پل ویریلیو تاکید دارد که جنگ به منطقی از تصادف ها نیاز
دارد، به شناختی عمیق که از بیان مطلق مخاطره ی تکنولوژیک نشئت می گیرد. از منظر
او نظریه فاجعه به موضوعی درباره فرایندهای سینمایی و دینامیک تبدیل می شود:
کاویدن تباهی، تجزیه، از هم پاشیدگی و ناپدید شدن. از همین روست که در طرح پیشنهادی اش برای موزه تصادف ها بر بهت ناشی از تکنولوژی
اشاره می کند:
"سال تاسیس 1992. هدف این موزه به فرمان مردم این طور مقرر شده است: گرداوری،
طبقه بندی، تعریف و نمایش همه تصادف ها، فجایع، انحراف ها، تحول های ناگهانی،
خرابی ها، قطع برق، خاموش شدن غیرمنتظره ی کامپیوترها، ویروس ها، قطع عضوها، اندام
های مصنوعی، ضربان های نامنظم قلب، دیسک کمرها، لغزش های زبانی، تردستی ها، سرزمین
های به زیر اب رفته، کشتی های غرق شده، کتابخانه های گم شده، زبان های از یاد
رفته، بقایای ماشین ها، بانک های اطلاعاتی، سیم کشی های الکترونیک، کشفیات تصادفی،
حشویات و زوائد، اشکال مهجور، اشغال های فضایی، قطعه های بزرگ سنگ های اسمانی و
سیارک ها و نویسندگان داستان های علمیْ تخیلی."
موزه ای که ویریلیو از ان سخن می گوید، نوعی آیکونگرافی از نقص فنی ای است که جی
جی بالارد از ان سخن می گوید و گرگوری وایتهد در فشارهای امر بیان ناپذیر از ان
تحت عنوان تلاش ناکام برای شناخت سیستم نام می برد، تلاشی که در مرز انفجار به
معرفت شناسی جیغ منتهی می شود چرا که جیغ ژرفاهای آشوبناک نظام های آوایی و زبان شناختی را
آشکار می کند . . . از همین روست که می توانیم به عاریه از باتای و ویتگنشتاین بگوییم
"انچه را نمی توان گفت باید جیغ کشید".