ربکا ویتس، ایده پرداز اینستالیشن هنری با نام "دام کلیسا"، هنرمندی خودآموخته در تندیسگری و دانش آموخته مدرسه هنرهای زیبای دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در نقاشی است. او برای اولین تندیس تعاملی و بزرگ پیکر خود، کلیسا را به شکل یک دام در نظر گرفته است. این ایده از کار قبلی او وبا ترکیب عناصر کلیسایی زوال یافته و یک جعبه تله تولید شده و با همکاری هنرمند سازه اسکات فراشاور تحقق پیدا کرده است. ارایه هنری، یک کلیسا در ابعاد واقعی ست که روی محور خود کج شده است. اینکه تنها یک حامی سازه ای وجود داشته باشد و آن یک ستون چوبی بزرگ برای بالا رفتن در هوا باشد، متقاعد کننده به نظر می رسد. در پایین ستون طنابی انتظار بازدیدکنندگان را می کشد تا آن را با زور بکشند و احتمالا کلیسا روی قربانیانی با اعتقاد راستین فرو بریزد.
در مرکز کلیسا، در پایین طبقه، جایی که معمولا سکوی خطابه قرار می گیرد، طاقهای کلاسیک پشت هم قرار دارد که ماشین خوانده می شوند-تجربه ای علمی و تعاملی که از ناظران در مورد اعتقاد و روحیات معنوی و ذهنی شان می پرسد. پشت این ماشین، همکار هنرمند، ارگ بادی و عتیقه ساخت ینا پیریب، با صفحاتی از موسیقی شناور در بالای آن به چشم می آید که با نورهای LED درخشان در اجرای موسیقی همکاری دارند.
نگاه ویتس از کلیسا به شکل تله به جایی برای سوختن تغییر می یابد. اثر وی به یکی از مکان های محبوب منطقه تبدیل می شود. پروژه با حضور تعداد زیادی از مردم به چشم رسید. نوازندگان ارگ می نواختند و مردم سرود می خواندند. زوج هایی در مقابل دوستانشان و عده ای غریبه می ایستادند و پیمان ازدواج می بستند. شاید کلیسا به شکل یک تله طرح شده بود، اما حقیقتا گنجی برای آن منطقه بود.
ویتس در رابطه با پروژه می گوید: "وقتی شما کاری انجام می دهید، گاهی دقیقا آنگونه که برایش خیال پردازی کرده اید از آب در نمی آید. در میان تمام کارهایم، این پروژه به طرزی استثنائی بهتر از توقعات من شکل یافت. چیزهای کوچکی وجود داشت-جزئیاتی کوچک در مورد نوع فرود آن. با نگاه کمال گرایانه ای که به هنرم دارم، هیچ کس به آن جزئیات کوچک اشاره نکرده است، مگر خودم. ساخت و حضور در آن، تجربه بینظیری بود.
نه من و نه همکارم ینا، قصد سوزاندن آن را نداشتیم. ما بیش از یک سال روی پروژه کار کرده بودیم. اینکه با ایده ای پیش بیایید و ببینید به تحقق پیوسته و تنها برای یک هفته دوام داشته باشد، برای من بسیار سخت بود که از دستش بدهم. یک سال تمام به بخشی از وجودم تبدیل شده بود.
تعداد زیادی از مردم نمی خواستند سوزانده شود، زیرا با بودن آن ارتباط برقرار کرده بودند. آنجا در تمام مدت تبدیل به مکانی برای اجراهای هنری و مراسم های ازدواج و همه چیز شده بود. فکر می کردم بهتر است مدت بیشتری باقی بماند، اما امروز می بینم به اندازه کافی حضور داشته و در زمان مناسب سوزانده شده است. جالب بود که در روز قبل از سوزاندن، من و ینا ناراحت بودیم. من می گریستم، اما با پایان روز برای آماده سازی از آنجا خارج شدیم و آخرین مراسم ازدواج هم تمام شد. بسیار زیبا بود، در واقع آن تنها مراسمی بود که من توانستم در آن هفته شرکت کنم.
برای سوزاندن کلیسا و ماشین هنری، هزارها نفر جمع شده بودند. جمعیتی که اطراف کلیسا برای تماشا جمع شده بودند باورنکردنی بود. ما مشعل های بزرگ آتش داشتیم و در اطراف کلیسا ایستاده بودیم. با پرتاب مشعل ها به داخل، آتش آغاز شد و ما عقب رفتیم، سپس تمام چیزها آتش گرفتند و تقریبا منفجر شدند. فولاد سازه شروع به خم شدن کرد و سازه فرو ریخت. مثل یک دام، بسیار خوب فرو افتاد."